۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

انسان های شیفته

منتظر الف هستم این آخر این هفته. نمی دانم رابطه مان به چه نحو تعریف می شود. این را از آن سر می گویم که این روز ها بطلانی کشیده ام با چیزی که در تمام زندگیم به آن پایبند بوده ام : رابطه ها در خودشان تعریف می شوند.
می توانم این جمله را کمی بازتر کنم. این طور فرض می شود، که کلمات دوست، آشنا و خانواده-کلمات همسفر، هم سر، هم سایه و هم ...  به شدت معنی دار باشند؛ یعنی در خودشان آن مایه ی مشترک که دو شخص بر مبنای آن در رابطه قرار می گیرند، را به خوبی تعریف کنند.
سری کلماتی که با "هم" شروع می شوند این مایه یا بهتر است گفته شود، این استفاده دو جانبه را به دقت بالا تعریف می کنند.  طوری که، به واسطه قرار گرفتن در رابطه ی هم قطاری یا همسایگی یا هم خانگی این مایه (ی داد و ستد شده ) به خوبی خود در کلمه حاضر است و روشنگر رابطه است. دو هم سفر، از طریق قرار گرفتن در یک موقعیت سفر کردن با هم رابطه دارند و این سفر است که رابطه حدود و اندازه آن را تعریف می کند.
اما، در میان کلماتی که به روابط دوطرفه اطلاق می شود، واژه دوست کمی مبهم تر این عمل تعریف کردن را انجام داده است. منظور تعریف کردنِ مایه ی دو جانبه ایست که دو طرف رابطه آن را به میان گذاشته اند. (دوستی به عنوان نوعی قرار داد اجتماعی در نظر گرفته می شود) نمی خواهم از پایه های ابهام در واژه ی دوست صحبت کنم. می خواهم بگویم:
انسان های شیفته ، بی توجه به قرارداد های اجتماعی و با استفاده از ابهام موجود در تعریف دوستی، انقباض و انبساط های بی قاعده ای در این قرارداد اجتماعی می دهند.  این بیشتر از آن سر است که انسان های شیفته به قراردادهای اجتماعی تن در نمی دهند.
این موضوع انسان شیفته را انسانی تنها بار می آورد.

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

شعر

همیشه برای فروکش این خواست نوشتن، سری به فرم های کهن می زنم. این وسوسه شیرین معمولا سرانجام جذابی نداشته است، اما در هر صورت مرا کیفور کرده است. اگر چه تلاش هایم برای سرودن دو بیتی یا هایکو گاهی حتی برای خودم هم خنده دار است، باری، نتیجه ها را نگه داشته ام، تا سیر تغییر این تبحر (اگر تبحری!) را ببینم. اینطور شاید انگیزه ای برای ادامه وجود داشته باشد.
.
جدا از این به نظرم رباعی/ دوبیتی از ستودنی ترین فرم های مینیمال ادبیات کهن هستند. این دو بی نظیرند، بیشتر از این نمی گویم.
 ***
 1
چو شد طبعم جَهان چون گوی چوگان
بجستم، برشدم، بالا شدم هان

***
 2
-----
-----
-----
***
 3
سخن گشاد کنیم ودایره تنگ
بباده آب خوریم و ناله به چنگ
بیا تو محرم رازم صدا مکرر کن
که درد عشق نگفتن مگر به درنگ
***
 4
دلم توالی اعداد مرتبط است
میانه قالی ترنج معرکه است
کلید سخن بیاور و ناز کن همی
بشین به پای صنوبر که عقربه  است.
***
5
من 
سانِ من دهید! من مادر زمینم! مادر بی همتای گلها و خوار بوته های کویر.
او:
سانِ من دهید! نه برای قدم فروشی، برای آسان زاییدن کلاغ بچه ها از کلاغ ها.
 ***
6
برای مرگ، که به صورتم نگاه می کند بی آنکه اشکی از من بر لبم بشکند.
 *** 
7
طعمه تلخ است و سخن را گوش پر
***

۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

در باره سکوت

اوقات آزادم را در این مدت جدای ازنواختن ساز؛ خانه ای طراحی می کنم. امروز متوجه شدم، تنها نامی که می توانم برای این خانه انتخاب کنم : "خانه ای برای یک ******* " است. خانه ای بیش از اندازه است. بسیار موافق، آن طور که والریو الجایتی می گوید : " ساختمانها یا معبد هستند و یا ساختمانهای کانتکستچوال". معبد از اولین خطِ طراحی خودش را به طراح تحمیل می کند. یا بهتر است بگویم که خطوطش را به جهان تحمیل می کند؛ بنیان خطوط معبد هیچ رابطه ای با زمینه ندارند. نمی خواهم بیش از این در مورداین خانه صحبت کنم

مدتی طولانی است که به فایده ی گفتار فکر می کرده ام. امروز می خواهم درباره آن بنویسم تا در ذهنم کمی منظم تر روی این موضوع متمرکز شوم . نظر کلی اینست : می خواهم بگویم مخاطب یک گفته از یک نفر که بیشتر می شود، حقیقت در آن گفته کمرنگ تر می شود. گفتاری که در این جمله منظور دارم، بیشتر گفتاریست که به منظور رسیدن به هم عقیدگی بیان می شود.

وقتی  در جمع های سه نفره یا بیشتر صحبت می کنیم. به مجض مخدوش شدن مخاطبِ گفتار (که منطقا فقط در چنین جمع هایی اتفاق می افتد،) ترس بروزِ خواسته گوینده و یا خود نمایی گوینده ظهور می کند. (این اتفاق خیلی محتمل است، اما همیشگی نیست.) این جمله با این فرض گفته می شود که برای گفتن نظر نوعی میل به هم عقیدگی در دل گوینده وجود دارد.

سعی می کنم دلیل این ترس را توضیح بدهم. عموما یک نظر میان دو نفر: گوینده و مخاطب منتقل می شود و محتوای نظر وابسته به گوینده و مخاطب است.(همین که می گویم "نظر" یعنی گزاره های منطقی مورد بحثم نیستند.) حال وقتی تعداد مخاطبان بالا می رود. نظر هم  (در محتوی) تغییر می کند، طوری که با توجه به فرض به کارکردی برای رسیدن به هم عقیدگی یا هم دلی با کل افراد جمع برسد؛ اگر این اتفاق نیفتد نظر مخدوش می شود چون خودش را با مخاطبان تطبیق نداده است. اگر این اتفاق بیفتد از دقت نظر کاسته می شود. یعنی نظر برای تطبیق با مخاطبان متعدد خودش را تغییر می دهد. این یعنی اینکه نظر از نظر اصلی موجود در ذهن گوینده فاصله می گیرد یا بهتر است بگوییم، خصوصیتی کلیتر از این نظر را منتقل می کند. اینجاست که این ترس خودنمایی گوینده ظهور می کند :
اگر گوینده  دل به تطبیق نظر ندهد، دچار نوعی خود نمایی می شود. اگر گوینده دل به تطبیق نظر بدهد، از حقیقتِ گفته کمی دور شده است.

در اینجا حالت سومی محتمل است: اینکه گوینده چیره دست بتواند، از دقت نظر بکاهد تا هم دچار خودنمایی نشود و هم از حقیقت گفته دور نشود. می توانم در نوشته ای دیگر نشان دهم که کاسته شدن از دقت یک نظر، جذابیت آن را مخدوش می کند. و همچنین می توانم نشان دهم که بحث های با تعداد مخاطب بالا به دلیل جذاب بودن اتفاق می افتند. می توان براحتی نتیجه گرفت که در جمع های بالای دو نفر برای ارضای فروض یعنی، جلوگیری از خود نمایی، عدم تغییر نظر (دو رویی)، و مخدوش نکردن جذابیت گفتگو باید سکوت اختیار کرد.سکوت!

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

مشغولیت ذهنی





امروز صبح در نانتر قدم می زدم. وقتی که صاحب خانه با هم خانه ای جدید (پسری از شهر بوردو) مشغول وضع قرار و مدار بود. چند وقتیست دچار هجوم افکار در لایه های زیرین ذهنم هستم. این بعد از رفتن پدرم از پاریس و یک دوره شدید مسافرت شروع شد. اولین باریست که این احساس به این شدت به من دست می دهد. می توانم بگویم نوعی تفکر در دولایه ذهنی است. تفکری که مدام عمیق وعمیق تر و دایمی تر می شود. صبح ها ملایم است. شب ها گاهی فروکش می کند. هنگامی که میان مردم در خیابان قدم می زنم بسیار شدید می شود. در این هجوم ذهنی خاطرات مرور می شوند. اسم ها می آیندو با هم تکرار می شوند. هر کدام به دیگری رجوع می دهند. و اتفاقات متناوبا در ذهن تکرار می شوند. اتفاقاتی که هر گز از لحاظ زمانی با هم ارتباطی نداشته اند.




برایم تجربه جالبیست. به نظرم اینطور است که، وقتی کشف ناگهانی برای ذهن رخ می دهد (این روزها داشتم به ارتباط هایم در گذشته فکر می کردم) ذهن مشغول باز سازی وقایع می شود. به نظر می رسد این روندی اجتناب ناپذیر است. اینطور ذهن، در تمام کوره راه هایش می گردد و شاهدهای این مکشوف را جمع می آورد. و با در نظر گرفتن دوباره این کشف جدید را بازسازی می کند. اینطور است زمانی که داشتم کبریت را برای روشن کردن فر روی گاز می کشیدم، یاد حیرت یکی از دوستان زمان خداحافظی بعد از یک مهمانی می افتادم. یاد لبخندش یا بهتر است بگویم حالت چشم هایش که از گفته من راجع به دیدار دوباره، حیرت می کرد. این حالت چهره و این بی خیالی در ذهنم مرور می شد و این برایم بی رابطه نبود با تفکر این چند وقته ام در مورد کلام های خداحافظی . در مورد اینکه چقدر استفاده صحیحشان اهمیت دارد.




این برایم شعفی نا تمام است که احساستی را که درباره اش خواندام تجربه می کنم. یاد بیماری پروست می افتم. این وسواس کشنده ذهنی و حس نوستالژی بی پایانش. می فهمم که اگر این احساس همیشگی شود (از آن دست که برای انسانهای با گذشته های پر حادثه و خالی شده در مقطعی از زمان اتفاق می افتد) زندگی را ناخوش می کند. در این ناخوشی نوشتن یکی از راههای درمان است. ناراحت کننده است ،گفتن اینکه در جستجوی زمان از دست رفته گریز از یک بیماری است. فهم کل این مطلب برایم شعف انگیز است. و وقتی این مطلب مکتوب می شود مرتب تر می توانم آن را مرور کنم.




تصمیم من اما در نوشتن روز نوشت ها بیشتر مکتوب کردن این مشاهدات جسته گریخته است. خیلی رابطه ای با این مشاهده در مورد این حالت ذهنی ندارد. مدتی است تغییر مکان داده ام و در دفتری کوچک مشغول به کار شده ام. چون خیلی رفت و آمد ندارم، گاهگاهی وقتی برای نوشتن پیدا می کنم.