امروز صبح در نانتر قدم می زدم. وقتی که صاحب خانه با هم خانه ای جدید (پسری از شهر بوردو) مشغول وضع قرار و مدار بود. چند وقتیست دچار هجوم افکار در لایه های زیرین ذهنم هستم. این بعد از رفتن پدرم از پاریس و یک دوره شدید مسافرت شروع شد. اولین باریست که این احساس به این شدت به من دست می دهد. می توانم بگویم نوعی تفکر در دولایه ذهنی است. تفکری که مدام عمیق وعمیق تر و دایمی تر می شود. صبح ها ملایم است. شب ها گاهی فروکش می کند. هنگامی که میان مردم در خیابان قدم می زنم بسیار شدید می شود. در این هجوم ذهنی خاطرات مرور می شوند. اسم ها می آیندو با هم تکرار می شوند. هر کدام به دیگری رجوع می دهند. و اتفاقات متناوبا در ذهن تکرار می شوند. اتفاقاتی که هر گز از لحاظ زمانی با هم ارتباطی نداشته اند.
برایم تجربه جالبیست. به نظرم اینطور است که، وقتی کشف ناگهانی برای ذهن رخ می دهد (این روزها داشتم به ارتباط هایم در گذشته فکر می کردم) ذهن مشغول باز سازی وقایع می شود. به نظر می رسد این روندی اجتناب ناپذیر است. اینطور ذهن، در تمام کوره راه هایش می گردد و شاهدهای این مکشوف را جمع می آورد. و با در نظر گرفتن دوباره این کشف جدید را بازسازی می کند. اینطور است زمانی که داشتم کبریت را برای روشن کردن فر روی گاز می کشیدم، یاد حیرت یکی از دوستان زمان خداحافظی بعد از یک مهمانی می افتادم. یاد لبخندش یا بهتر است بگویم حالت چشم هایش که از گفته من راجع به دیدار دوباره، حیرت می کرد. این حالت چهره و این بی خیالی در ذهنم مرور می شد و این برایم بی رابطه نبود با تفکر این چند وقته ام در مورد کلام های خداحافظی . در مورد اینکه چقدر استفاده صحیحشان اهمیت دارد.
این برایم شعفی نا تمام است که احساستی را که درباره اش خواندام تجربه می کنم. یاد بیماری پروست می افتم. این وسواس کشنده ذهنی و حس نوستالژی بی پایانش. می فهمم که اگر این احساس همیشگی شود (از آن دست که برای انسانهای با گذشته های پر حادثه و خالی شده در مقطعی از زمان اتفاق می افتد) زندگی را ناخوش می کند. در این ناخوشی نوشتن یکی از راههای درمان است. ناراحت کننده است ،گفتن اینکه در جستجوی زمان از دست رفته گریز از یک بیماری است. فهم کل این مطلب برایم شعف انگیز است. و وقتی این مطلب مکتوب می شود مرتب تر می توانم آن را مرور کنم.
تصمیم من اما در نوشتن روز نوشت ها بیشتر مکتوب کردن این مشاهدات جسته گریخته است. خیلی رابطه ای با این مشاهده در مورد این حالت ذهنی ندارد. مدتی است تغییر مکان داده ام و در دفتری کوچک مشغول به کار شده ام. چون خیلی رفت و آمد ندارم، گاهگاهی وقتی برای نوشتن پیدا می کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر